سفارش تبلیغ
صبا ویژن
Abrash
  کوتاه نوشته ها یادداشت های وبلاگ
  • مانی غریبی ( چهارشنبه 86/1/15 :: ساعت 8:43 عصر)

    کاشکی وقت بیشتری داشتم، اگه فرصت کنم حتما، فکر نکنم فعلا فرصت بشه، وقت ندارم، کارهام خیلی زیاده بی خیالش،الان که فرصتش رو ندارم باشه اولین فرصت ، ...

    این جمله ها براتون آشنا نیست.

    همیشه از کمبود وقت گله میکنیم ولی تا فرصت گیر میاریم ...
    این تلویزیون هم بد کوفتیه ها، بیشتر از یک سوم عمرمون رو که رسما خوابیم بیشتر وقتهایی رو هم که توی خونه هستیم جلوی تلویزیون سپری میکنیم. همیشه هم می نالیم که وقتمون کمه ..

    کاشکی اون افرادی که داشتن زحمت تقسیم ساعت رو میکشیدن یه مقدار دقت به خرج میدادن و فاصله ی ساعت ها رو کمتر میکردن تا به جای 24 ساعت در شبانه روز مثلا 48 ساعت داشتیم. اون موقع احتمالا مشکلمون حل میشد. اخه ما هر وقت میخوایم یه چیزی رو بین افراد تقسیم کنیم و کم میاد اونها رو به قسمتهای کوچیک تر تقسیم میکنیم تا تعدادش بیشتر بشه و ...

    دوستی دارم که از نظر وضعیت زندگی و شغل و این چیزا در موقعیتی قرار داره که زبون زد خاص و عامه و خیلی ها به موقعیت و وضعیتش غبطه میخورا. این دوستم قبلا در برنامه های شبانه روزش سه ساعت خواب به صورت منظم بود . الان اون سه ساعت رو هم تقسیم کرده بین کارهاش و فواصل زمانی بین کارهاش رو استراحت میکنه. من خودم اگه یه روز ِ کاری به جای اون باشم قبل از اتمام روز مطمئنا بیهوش میشم ولی این دوستم هیچ وقت کمبود وقت نداره و هیچ وقت هم خسته نیست. از هیچی هم گلایه نداره.

    حالا ما خودمون معمولا کلی از وقتمون صرف جبران بی دقتیای قبلی مون میشه. مثلا من خودم بخاطر بی دقتی به ساعت امتحان الان مجبورم درس ترم قبل رو دوباره بخونم. یا بخاطر توجه نکردن به منبع واحد درسی توی بورد ، دوباره باید این درس رو هم با قبلی بخونم.

    حیف که فرصت ندارم والا کلی میخواستم در مورد این مشکل کمبود وقت بنویسم. آخه چرا همیشه اکثر ما ها فکر میکنیم وقتمون کمه در حالی که ...




  • مانی غریبی ( یکشنبه 86/1/5 :: ساعت 12:8 عصر)

    سلام خدمت همه ی دوستان عزیز .. رسم ِ که باید اول سال نو رو تبریک بگم .. ولی تبریک نمیگم .. شاید اگه شما رو حضوری ببینم از روی تعارف و به رسم ادب بهتون عید رو تبریک بگم .. ولی اینجا نمیخوام کاری رو از روی عادت انجام بدم .

    وقتی برای من سال نو و کهنه هیچ فرقی ندارن .. وقتی برای من چیزی عوض نمیشه .. سال نو مبارک
    وقتی با عوض شدن سال یکی از برگای تقویم عمرمون کنده میشه و میافته ...
    وقتی کُنتر عمرمون هیچ تفاوتی رو در حرکتش برای این روزها قائل نمیشه ...
    وقتی با عوض شدن سال فقط رنگا عوض میشه و جلدا عوض میشه ...
    وقتی که معنی سال نو فقط یه تعطیلات خسته کننده بیشتر نیست ..
    وقتی آدما همون آدمان فقط اتو کشیده تر شدن...
    خلاصه با این اوصاف چی رو باید تبریک بگم ... خدائیش من که هیچ تفاوتی رو بین این روزها با اون روزهای قبلی احساس نمیکنم .. مثل همیشه روز از نو و روزمرّرگی ها هم از نو...
    حتی تحول ها مون هم بوی روزمرّرگی میده ..
    حتی تغییرکردنهامون هم تکراریه ...
    از هرکی بپرسی میگه سال که نو میشه باید به اقوام و فک و فامیل سر زد و کدورتها رو دور ریخت ..
    ولی با گذشت زمان دوباره روز از نو و روزی از نو ...
    دوباره به کوچیک ترین چیزی تمام این صفا و صمیمیت فراموش میشه و برای پیش بردن اهداف خودمون حتی حاضریم اونها رو له هم بکنیم ..

    عادت و چشم و هم چشمی ... تکرار و روزمرّرگی .. دروغ و ریا ... نفاق و تغییر ظواهر ..
    سال نو شده و همه داریم از محبت و دوست داشتن صحبت میکنیم ولی خدا نکنه یهو یه ماشین بغلمون یه بوق بزنه .. میریم یقش رو میچسبیم و میخوایم خرخرش رو بجوییم ..

    خب من چیو تبریک بگم .. عمرن اگه بگم سال نوتون مبارک .. عمرن اگه بگم سال خوب و قشنگی داشته باشید .. عمن اگه بگم برای من هم توی این سال دعا کنید و از خدا بخواهید که ادم بشم .. عمرن اگه بگم پای دیگ سمنو ما رو هم به خاطر داشته باشید .. عمرن اگه بگم ...(نگفتم که .. نه؟)
    خلاصه این که به قولی .. بسیار بهار آید و بی ما گذرد ...




  • مانی غریبی ( چهارشنبه 85/12/9 :: ساعت 7:48 عصر)

    سلام خدمت همه ی عزیزان گل .. راستش یه مدتی بود به خاطر یه سری مسائل اصلا نمیتونستم راحت باشم و راحت بنویسم .. تقریبا بعد از فوت ِ دوست خوبم مرحوم حسن نظری .. هر کار میکردم نمیشد اونجوری که باید بشه ... بشه .. البته هنوزم نشده ها ولی خب چه کنیم .. کم کم باید بشه ..
    خلاصه این که توی این مدت اتفاقای جالب خیلی افتاده ... مثلا یکی از این باحالا و خنده دارش همین فرار شهرام جونه .. همون شهرام ِبود که ورودش به صحن مجلس آزاد بودا، همونو میگم . همون که کلی به همه ی کله گنده ها و وزیرا و وکیلا قرض !! داده بود تا اموراتشون بگذره و دستشون جلوی کسی دراز نشه، همون میگما ... خب خدا رو شکر که احتمالا همتون میشناسیدش .. آره این بابا یه شوخی کرده و فعلا فرار کرده .. حالا نمیدونم چرا ملت اینهمه بزرگش میکنن .. آقا مثلا خود شما .. تا حالا نشده یه بازی این فرمی یا یه شوخی این مدلی با یکی از دوستاتون بکنید .. مثلا به شوخی یکی از وسایلشو بردارید و فرار کنید اونم دنبالت بدوه .. خب این که بد نیست .. اتفاقا از جهات مختلفی هم خوبه .. مثلا این که شما دنبالش بدو بدو میکنی و اونم میدوه در نتیجه یه ورزش و تحرکی میکنی و در نتیجه اون چربیای اضافیت اب میشه. یا این که روحیه ی طرف مقابلت عوض میشه .. خب این کجاش بده .. شاد کردن دل یه مومن ِ دیگه .. ثواب هم که داره .. خلاصه این شهرام هم خواسته یه شوخی ای کرده باشه .. قرار نیست موقع بدو بدو کردن بهش بد و بیراه بگید که .. خیلی بچه ی خوبیه .. ببین چه قشنگ داره به ما میخنده .. حیوونکی شوخی کرده ..

    شهرام جزایری عرب

    تازشم این بنده خدا خیلی وقت بود بیرون از اوین نیومده بود روحیش خراب بود .. از روی عادت برای این که روحیش عوض بشه رفته دوبی یه چرخی بزنه بعدش میاد ..
    راستی میگن آقا پلیس زحمت کشِ دوبی .. همون که شبا که ما میخوام .. اون اقا پلیسه بیداره .. هی ما خواب خوب می بینیم اون دنبال شکاره .. پنج نفر مضنون شبیه شهرام جون رو گرفتن .. میدونید چطوری ..
    این آقای بوآرو (همون پواروی عربا) اول رفتن پشت سر پنج نفر که قیافشون از پشت خیلی شبیه آدمای مشکوک بوده .. بعدا یهو گفتن .. شححححرام ... بعدا منتظر شدن .. هرکدومشون که پشت سرشون رو نگاه کردن اینا هم مهلت فرار بهشون ندادن و دستگیرشون کردن .. آخه توی مملکت عرب کسی نمیدونه شهرام یعنی چی .. در نتیجه هرکی یییهو پشت سرشو نگاه کنه پس حتما شهرامه دیگه ..
    اما خب خدا رو شکر در بازجویی های اول خیلی زود معلوم شده که سه تا از این بنده خداها اصلا شهرام نبودن ..
    الان میگم از کجا این آقای بوآرو متوجه شده این سه تا اصلا شهرام نیستن ..
    بازم یه روش منحصر به جماعت عرب به خرج دادن .. (البته من میدونما .. این روشا حتما مال فرار مغزای خودمون بوده ها .. اینا به اسم خودشون ثبت میکننشون .. الهی که جیززز جیگر بزننن این عربا)
    روششون هم این بوده که بازجو از متهمین پرسیده بوده شما شهرام جزایری هستی؟ اونام گفتن لا .. در نتیجه سه تا اولی رو ول کردن .. آخه میدونید از کجا مطمئن شدن که این سه تا شهرام نیستن .. آخه بازجووه به عربی پرسیده که انت َ شححححراممم؟ اون سه تا هم گفتن لا .. خب شهرام جزایری ماهم که فارس .. پس اگه این سوالو ازش کنن به جای لااااا باید بگه .. هااااا؟
    اما اون دوتای دیگه ..
    اون دوتای دیگه اصلا همکاری نمیکنن .. یکیشون که خیلی همه رو کلافه کرده .. هرچی بهش میگن انت َ شححححرام؟؟ هی گریه میکنه و میگه اممممیییی .. امییی (به عربی یعنی مامان .. مامان) .. تازه خیلی هم بی ادبه .. این پستونکش رو هم از دهنش در نمیاره ..

    اونیکی هم زبون نفهم بازی در میاره .. هی بهش میگن انت َ شححححرام؟ به جای این که بگه لا ... میگه من انتَ .. انا انتِ ( زیر نویس - اوااااا!! من خانومم .. شهرام کیه اخوی ها)
    البته دوستان خیلی خودشون رو به زحمت نندازن که آخر فیلمو حدس بزننا .. چون خود نویسنده ی این فیلم هم نمیدونه که آخر این فیلم آدم خوبه آدم بده رو میگره یا اینکه ادم بده ادم خوبه رو میگره و باهم ازدواج میکنن ..
    خلاصه این که از جوینده تقاضا داریم که چیزی نگه بذاره ملت تا آخر فیلم سر کار باشن .. ممنون از لطف همتون!





  • مانی غریبی ( پنج شنبه 85/11/19 :: ساعت 9:0 صبح)

    سلام خدمت همه دوستان گلی که این مدت به دلایل مختلف کمتر تونستم مزاحمشون بشم ..
    در این روزهایی که گذشت چیزایی زیادی برای نوشتن پیش اومد ولی به همون دلایل مختلف که توی خط قبل گفتم جور نشد که بیام و بنویسمشون .. ولی الان با این اوضاعی که پیش اومده دیگه نتونستم خودم رو با ننوشتن توجیه کنم ..
    ما مسلمونیم .. حالا چه اسماً .. چه واقعی .. بالاخره به یه چیزایی اعتقاد داریم .. بازم کار ندارم که واقعی یا حرفی .. خلاصه الان دارن مارو امتحان میکنن .. شایدم امتحاناشون رو کردن و حالا دارن به ما ثابت میکنن ..
    اتفاقات فلسطین و تخریب قدس رو میگم ..

    بالاخره قدس قبله ی اول مسلمونا بوده .. یه جای مقدس و عزیز برای همه ی مسلمونا به حساب میاد و واقعا هم جای مقدسیه .. اما متاسفانه این روزا دشمنای ماها (منظورم از ماها مسلموناس - همه ی مسلمونا ) شروع کردن به تخریب بخشهایی از اون و با این کار یا میخوان مسلمونا رو محک بزن یا این که قبلا محک زدن و الان میخوان به ما ثابت کنن که ...
    البته بیانیه ها و اعلامیه ها و خبرها و خیلی چیزایی این فرمی رو طی همین روزا و روزهای آتی از سوی امت مسلمین و سرانشون شاهد بوده و هستیم .. ولی خدائیش اینا به درد نمیخوره .. بیانیه و از این چیزا وقتی به درد میخوره که اونا هم طرح تخریب رو داده باشن ولی کار به مرحله ی عمل رسیده ..
    من که فکر نمیکنم با وجود اینهمه مسلمون توی دنیا دیگه ابابیلی به کار باشه .. ولی ابرهه و سپاهیانش هستن .. پس وقتشه که مسلمونا ابابیل بشن .. هر چند من خودم که عرضش رو ندارم .. منم جزء اون دستم که فقط دوس دارم حرف بزنم .. مثل همون جریان بیانیه ها ...
    ولی واقعا بد اوضاعیه .. به پیامبر عزیزمون که توهین کردن، مقبره حضرت علی (ع) رو که بهش بی احترامی کردن، چند روز دیگه - 23 بهمن - سالروز تخریب مقربه ی امامامون توی عراقه.. الانم که این اوضاع .. اگه مسلمونا فقط اعلامیه بدن و کاری نکن مطمئن قبل از سالروز تخریب قدس باید منتظر خبرها و حرکات بد تری هم باشیم ..
    واقعا الان وظیفه ی مسلمونا چیه؟! چه کار باید بکنن؟




  • مانی غریبی ( دوشنبه 85/11/2 :: ساعت 8:38 صبح)

    چن روزیه که سعی میکنم یه چیزی در خور این ایام بنویسم ولی هر وقت سعی میکنم خیلی زود پشیمون میشم ... این روزا و این ایام نیازی به نوشتن و از این حرفا نداره ... الانم که خدارو شکر همه جا میشه عظمت این ایام رو شاهد بود .. فقط یه التماس دعا میمونه ... مارو فراموش نکنید ..




  • مانی غریبی ( یکشنبه 85/10/17 :: ساعت 11:14 صبح)

    فردا عید غدیره .. یه جورایی هم جدیدا بهش میگن عید سیدا ..
    عید غدیر روزیه که حضرت علی از طرف حضرت محمد (ص) به عنوان ولی وصی و خیلفه و برادر و به عبارتی ارباب شیعیان معرفی شدن .. این روز رو بهتون تبریک میگم .. یادتون نره حتما فردا برید شونه های این سید ها رو بگیرید .. نذارید قِصِر (!!) در برنا ...
    راستی اگه دوس داشتید برای مرحوم حسن نظری هم یه فاتحه بخونید .. آخرین متنش رو هفته پیش دوشنبه توی وبلاگش گذاشته بود .. خدا رحمتش کنه ..




  • مانی غریبی ( یکشنبه 85/10/17 :: ساعت 10:39 صبح)

    نمیدونم شما به چی میگید مصلحت ..
    امروز که به وبلاگ مرحوم حسن نظری سر زدم دیدم که متن آخری که توی این وبلاگ بود و کلی هم پیام تسلیت برای ایشون اومده بود ازاین وبلاگ حذف شده ..
    شاید دوستان در توجیه این کار بگن مصلحت نبود متن آخر این وبلاگ که یه سری اعتراف به کارهایی بود که تا به حال برای کسی بازگو نشده بود در این وبلاگ باشه ..
    شاید بگن الان افراد مختلفی به این وبلاگ سر میزنن پس صلاح نبود که ببینن حسن آقا گفته که چند روز در تیمارستان بستری بوده ..
    شاید بگن خوب نیست کسی بدونه که حسن سابقه ی زندان داره ..
    شاید عیب اصلیش این بود که حسن نوشته بود که عاشق شده .. اونم در حد مرگ ..
    شایدم عیب اصلیش ...
    نمیدونم ولی اینو میدونم که حسن وقتی زنده بود خودش
    میدونست که از فلان سازمانها به وبلاگش سر میزنن .. ولی اون متن رو توی وبلاگش گذاشت ..
    میدونست که خیلی ها اینا رو در موردش نمیدونن .. ولی صلاح دونست که این متن رو توی وبلاگش بذاره ..
    میدونست که وبلاگش هر روز بازدید کننده های مختلفی داره ولی باز هم صلاح دونست که اون متن رو بذاره..
    میدونست که شاید این آخرین متن وبلاگش باشه .. ولی بازم صلاح دونست که این متن رو بذاره ...
    میدونست شاید دیگه فرصت خوندن نظرات رو هم نداشته باشه .. ولی بازم صلاح دونست که این متن رو بذاره...
    میدونست شاید خیلی ها از این متن خوششون نیاد .. ولی بازم هم اون متن رو گذاشت ...
    میدونست که خیلی ها اون رو به شکل یه آدم خشک مقدس محض میشناسن ولی بازم صلاح دونست که این متن رو بذاره ..

    به خدا حسن خیلی چیزها رو میدونست و صلاح دونست که این کارو انجام بده .. اون با تایید خودش این متنو توی وبلاگش گذاشت .. شاید با این کار میخواست یه کم بیشتر خودش رو به دوستاش بشناسونه .. با اونا صمیمی تر بشه .. چرا ما باید فکر کنیم که اگه حسن نظری توی اخرین پستش از روزمره بنویسه ایرادی داره و وجهش خراب میشه ..
    حالا چرا چیزی رو که خودش صلاح دونست و در زنده بودنش انجام داد ما میگم مصلحت نیست بعد از مرگش کسی بدونه؟!
    میدونم جنبه هایی زیادی وجود داره که من هیچ کدوم رو درک نمیکنم ولی فکر میکنم مصلحت نبود .. مصلحت نبود آخرین دست نوشته های اون مرحوم رو خط خطی کنید .. خیلی قشنگ تر میشد اگه همونجوری بکر میموند ..

    خوشبختانه الان دیدم که متن آخر وبلاگ آقای نظری مجددا به وبلاگشون برگشته ..




  • مانی غریبی ( پنج شنبه 85/10/14 :: ساعت 8:30 صبح)

    انا لله و انا الیه راجعون
    نمیدونم چرا ......... ولی مجبورم یه خبر بد رو به دوستان بدم ...

    میگن دوست خوبم آقای حسن نظری یکی از وبلاگ نویسنان واقعا خوب ، دوس داشتنی و با انرژی به رحمت خدا رفتن ..
    واقعا نمیدونم چی بگم .. الان اشک تو چشمام جمع شده .. هنوز طنین صدای قشنگش تو گوشمه .. همین چن روز پیش بود که تلفنی با هم کلی شوخی کردیم .. کلی سر به سر هم گذاشتیم .. خیلی پسر گلی بود .. خدا کنه یه شوخی باشه .. حتی یه دروغ .. خدا کنه دروغ باشه .. ولی میگن فردا تشییع جنازس .. خدا رحمتش کنه ..
    -----------------------------
    متاسفانه این خبر کاملا صحت داره و من دیگه کاملا مطمئن شدم. پدرش گفت در اثر سکته ی مغزی فوت شدن. حسن ساکن تهران بود و گویا برای کارهای دانشگاهش به شیراز رفته بود. الان که این متنو مینویسم هنوز جنازه شیرازه و مادر ایشون هنوز خبر نداره .. اتفاقا حسن با مادرش رابطه ی خیلی صمیمی هم داشتن .. خدا بهش صبر بده ..




  • مانی غریبی ( پنج شنبه 85/10/7 :: ساعت 12:11 عصر)

    نزدیکای ظهر بود .. یهو زد به سرم که چایی درست کنم.. پاشدم کتری رو برداشتم و آبش کردم و گذاشتم روی اجاق و زیرش رو روشن کردم.

    یهو دیدم یه مورچه کوچولو داره روی در کتری تند تند این طرف و اون طرف میره .. زیر کتری هم روشن بود .. منم سریع فردین شدم و کتری رو از روی آتیش برداشتم و شروع کردم دنبال مورچهه گشتن .. یه خورده گشتم پیداش نکردم .. حتی زیر کتری رو هم که روی آتیش بود نگاه کردم .. ولی ندیدمش .. وقتی دوباره بالای کتری رو نگاه کردم دیدم مورچهه (حالا نمیدونم خودش بود یا فک و فامیلاش) از لوله ی کتری اومد بیرون .. گفتم ای ناقلا .. قایم شده بودی .. فوتش کردم تا از روی کتری بیافته پایین که یهو متوجه شدم دوسه تا دیگه هم اونجا هستن .. تعجب کردم .. آخه مورچه رو چه به لوله ی کتری؟!!

    خلاصه خواستم از شر مورچه ها راحت شم .. آب کتری رو خالی کردم و شروع کردم فوت کردن .. اما مورچه ها خیلی سمج بازی در میاوردن .. بالاخره چندتاشون رو تونستم از خر شیطون بیارم پایین . اما آخرش برای این که مطمئن بشم مورچه ای روی کتری نمونده و اون رو میتونم بذارم روی آتیش .. با آب سرد کتری رو شستم .. وقتی آب سرد به دستم رسید یهو با خودم گفتم: خب مسخره .. چه فرقی کرد .. اگه مورچه ای هم روی کتری بود تو با این کار همون بلایی رو سرش آوردی که آتیش سرش میاورد .. (یعنی کشتمش)

    ولی بعدش برای خودم استدلال آوردم که آب سرد که از آتیش سوزان بهتره!!

    حالا خدائیش .. آتیش بهتره یا آب سرد؟ اگه قرار باشه خودمون انتخاب کنیم .. کدوم رو انتخاب میکنیم؟ البته شما که نه .. ولی من که مطمئنم آخرش باید توی یکی از این دو حالت زندگی کنم .. مگه این که ..

    مگه این که ...




  • مانی غریبی ( پنج شنبه 85/9/30 :: ساعت 6:48 عصر)

    بازم پنج شنبه شده و ... فرداش جمعس .. اما جالبش اینجاس که حتما پس فرداش شنبس .. باور کنید .. این خیلی جالبه .. امشب هم چون فرداش جمعس باحاله .. هم چون باحاله فرداش جمعس .. یعنی این که .. چون شبش شببببببببببببببب یلدااااااااااااااااااااااااااس باحاله ... شب یلدا رو هم میدونید دیگه .. همون شبیه که توی اون شب یهو وسط سرما و برف و از این چیزا .. مغازه ها هندونه میدن .. یعنی همچین یهو از مغازه ها هندونه سبز میشه .. به این میگن قدرت خدا ... ولی فکر نکنم بخاطر این به این شب گفته باشن یلدا ... احتمالا غیر از هندونه خیلی مسائل مهم تری هم پشت پرده باشه .. نمیدونم .. ولی اینو میدونم امسال شب یلدا برای من با همه ی شب های یلدای دیگه فرق فوکوله .. البته این فوکوله با اون فوکوله فرق نمی کنه ها .. این همونه .. ولی خدائیش امسال تنها سالیه که شب یلدا برای من یه جور دیگس ..

    اره میگفتم .. نمیدونم شما هم میدونید که بندری همون هندیه یا نه .. من که نمیدونستم .. امروز متوجه شدم .. نیمدونم تاحالا چرا هیچ کس به من نگفته بود که آخه (...) بندری همون هندیه .. شایدم الان دارم اشتباه میکنم ولی خلاصه امروز که رفتم توی سایت یاهو دیدم پایین صفحه همینجوری الکی اسکرول خورده .. به بالای صفحه که نگاه کردم دیدم بله .. طراحی صفحه اون بالا اشکال داره و الکی صفحه ریخته به هم .. با خودم گفتم یعنی مدیران سایت یاهو خودشون توی یاهو ایمیل ندارن .. نمیدونم شاید جیمیل داشته باشن که با کلاس تره .. ولی خنده دار اینه که توی چند تا صفحه ی دیگه ی یاهو هم این مشکل وجود داره .. یعنی مشکلی که مشکل گرافیکی صفحه خیلی ضایه به چشم میاد .. یکیش هم توی این صفحس..

    ولی اینم دلیل نمیشه که ما بشینیم هی دعا کنیم بگیم آقا بیا .. آقا بیا ..
    من که مطمئنم ما آقا امام زمان رو نمی بینیم ..
    از اون طرفم مطمئنم که دیدن آقا خیلی راحته ..
    آخه تا کی ما باید اینقدر گستاخانه هی بگیم آقا بیا من ببینمت .. من که فکر میکنم باید بگیم آقا داریم میایم .. بعدشم پاشیم بریم بگردیم ببینیم این امام زمان کجاس و ...

    ولی خدائیش گوجه و خیار و موز هم قیمت باشن خیلی خنده داره .. نمیدونم شایدم نباشن .. یعنی شایدم موز ارزون تره .. ولی جون من اگه کسی فهمیدم من چی میخواستم بگم به منم خبر بده و خانواده ای رو شاد کنه .. یادتون نره

    یلداتون هم میمون ...




    <   <<   6   7   8   9   10   >>   >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    نقطه سرخط یا شایدم ، ته خط
    چرا رکسانا صابری آزاد شد؟!!
    روزی آمدیم ، روزی خواهیم رفت
    بارش برف در 11 امین روز بهار
    کامنت پرمغز یه دوست بی مخ :D
    قلب شکسته
    بهار را بیمار و زخم خورده به شهرمان آوردند
    سال 87 چگونه گذشت؟
    پراید یا کمری مولانا در بودجه 88 تصویب شد
    وبلاگ تعطیل
    تقارن دو زیبایی
    فصل هزار، یک رنگی
    رزمنده هایی که به جبهه رفتن
    کوته نوشتها
    هفته ی نگاه های جدید
    [عناوین آرشیوشده]